1. BARAN_KH_Z

    [ATTACH]

  2. BARAN_KH_Z

    درحال تایپ دلنوشته ساج وحشی | باران خبیری زاده کاربر انجمن چری بوک

    و یا شاید قصهٔ حال من، همانند آن بید در گوشه‌ای از خیابان شلوغی، سردرگم از عالم و آدم به احترام آدمیان بی‌ارج سر و تنش را خم کرده‌‌ و شاخه‌هایش تابع کائنات و سرشت، آزرده و خمیده متولد شده‌اند.
  3. BARAN_KH_Z

    تبریک « روز پینکی‌ها مبارک »

    خیلی ممنونم دخترا روزتون مبارک الماس های دست نیافتنی
  4. BARAN_KH_Z

    دلنوشته دلنوشته ضریر | باران خبیری زاده کاربر انجمن چری بوک

    شاید هنگامی که به محضرت روی می‌آورم با چشم‌های بینا، توبه کننده خطیر‌هایم باشم. *** شبانه روز بر لب‌های مادرم دعای مجرب پیامبر جاری می‌شود، گویی که خواستار نیمچه تبسمی بر این کودک ضریر‌ش است.
  5. BARAN_KH_Z

    درحال تایپ دلنوشته ساج وحشی | باران خبیری زاده کاربر انجمن چری بوک

    ای انسان گاوریش، حالم را دیده‌ای؟! قصهٔ حال من همانند ساج وحشی‌ست که حالش را به گریستن‌های خونین سوق می‌دهد‌. قصهٔ حال من به بلندای آن درخت چنار، در گوشه‌ای از حیاط مادربزرگ‌ست.
  6. BARAN_KH_Z

    درحال تایپ دلنوشته ساج وحشی | باران خبیری زاده کاربر انجمن چری بوک

    با سخنانت تکه‌ای از قلبم را در قبرستان مسکوتی دفن کردم. رویاهایم را در جعبه‌ای بسته، در انباری خاک خورده خانهٔ بی‌روح مادربزرگم جا گذاشتم. و داستان ساج وحشی دقیقاً از همین‌جا آغاز شد! زمانی که کابوس، همنشین اتاقم شد.
  7. BARAN_KH_Z

    دلنوشته دلنوشته ضریر | باران خبیری زاده کاربر انجمن چری بوک

    گویی که محال‌ست این تمنای بی‌بنیاد، این خواهان رویت. گویی که ضجه زدن‌‌هایم محال است و بس. *** بر محضرت می‌نشینم که شاید اندکی اعتنائی به این خادم ضریرت کنی. که شاید نیمچه تبسمی بر این لب‌هایم جاری شود.
  8. BARAN_KH_Z

    آره همیشه بقیه همین فکرو میکنن 🥲😂

    آره همیشه بقیه همین فکرو میکنن 🥲😂
  9. BARAN_KH_Z

    همچنین عزیز دلم چرا حالا بیشتر فرض کردی 😂🥲

    همچنین عزیز دلم چرا حالا بیشتر فرض کردی 😂🥲
  10. BARAN_KH_Z

    من باران هستم ۱۷ سالمه از زاهدان میشه شما هم معرفی کنید گل فکر کنم سنمو کمی بالا فرض کردید ؟...

    من باران هستم ۱۷ سالمه از زاهدان میشه شما هم معرفی کنید گل فکر کنم سنمو کمی بالا فرض کردید ؟ درسته 🥲😂
  11. BARAN_KH_Z

    خدانکنه زیبا

    خدانکنه زیبا
  12. BARAN_KH_Z

    درحال تایپ دلنوشته ساج وحشی | باران خبیری زاده کاربر انجمن چری بوک

    یادت هست که چگونه نگاهت می‌کردم؟ یادت هست که چگونه با دیدنت لبخند بر روی لب‌های ترک‌خورده‌ام نقش می‌بست؟ اما همه داستان، چشم بهم‌زدن زیر آواری از خاک دفن شد... .
  13. BARAN_KH_Z

    دلنوشته دلنوشته ضریر | باران خبیری زاده کاربر انجمن چری بوک

    با آنکه مرا ز یاد برده‌ای، من به یادت سجده می‌کنم. با آنکه مرا در گوشه‌ای از جهانت گذاشته‌ای، من تو را سرور و خطیر خود می‌دانم. با آنکه ضریرم کرده‌ای، عظمتت را با چشمان مستبصرم می‌نگرم. خطیر: بزرگ
  14. BARAN_KH_Z

    درحال تایپ دلنوشته ساج وحشی | باران خبیری زاده کاربر انجمن چری بوک

    حرف از آرامش شد، همان آرامشی که با بو*سه‌هایت بر روی پیشانی‌ام می‌نگاشتی و آرامشی وصف نشدنی به حالم تزریق می‌کردی. *** ای معشوقه من؛ تو همان حرمی بودی که به اندازه کل ثانیه‌های عمرم، زیارتت می‌کردم.
  15. BARAN_KH_Z

    دلنوشته دلنوشته ضریر | باران خبیری زاده کاربر انجمن چری بوک

    هنوز هم چشم به راه دیدن آن حدقه‌های خونبار مادرم هستم؛ که شب‌ها به درگاهت ضجه میزد و التماس چشمان ضریرم را می‌کرد. هنوز هم چشم به راه دیدن خانه‌ات هستم. و هنوز هم چشم به راه سجده بر جانبت، با آن حدقه‌های مستبصرم هستم. مستبصر: بینا
بالا