-
⭕نویسندگان عزیز توجه کنید برای تایید رمان خود در تاپیک زیر درخواست دهید.
آخرین فعالیت Tifani
-
Tifani به موضوع درحال تایپ رمان توفش | ملیکا قائمی کاربر انجمن چری بوک پاسخ داده‌است.- واقعا بهش فکر کردی، نه؟ خاتون باز هم پاسخی نداد اما نگاهش می‌گفت که جواب، چیزی جز تأیید نیست. عمو محمد نفس عمیقی کشید. بعد، وقتی... -
Tifani به موضوع درحال تایپ رمان ایپیتاف گارنت | ملیکا قائمی کاربر انجمن چری بوک پاسخ داده‌است.قدم‌هایش را به سمت محلی که تاکسی انتظارش را می‌کشید، برداشت؛ اما هنوز سرش پایین بود و غرق در افکار درهمش، به اطراف توجهی نداشت. ذهنش مثل...
-
Tifani به موضوع درحال تایپ رمان ایپیتاف گارنت | ملیکا قائمی کاربر انجمن چری بوک پاسخ داده‌است.چند لحظه در کنار قبر مادرش ایستاد. هوا سرد و مرطوب بود و هر وزش باد که از لابه‌لای شاخه‌های درختان خشکیده می‌گذشت، مثل یک لمس ملایم بر...
-
Tifani به موضوع درحال تایپ رمان ایپیتاف گارنت | ملیکا قائمی کاربر انجمن چری بوک پاسخ داده‌است.نسیم سردی که در موهایش پیچید، یادآور هیچ‌چیز نبود. احساس غریبی که مثل سایه‌ای نامرئی دنبالش می‌آمد، هنوز رهایش نکرده‌بود. راننده‌ی...
-
Tifani به موضوع درحال تایپ رمان ایپیتاف گارنت | ملیکا قائمی کاربر انجمن چری بوک پاسخ داده‌است.- ماهورا... . صدایش آرام بود، اما درونش چیزی شکست. ماهورا چند لحظه به او نگاه کرد. دنبال چیزی در صورت پدرش می‌گشت، چیزی که شاید یادش...
-
خوش اومدید موردی بود خوشحال میشم کمک کنم
-
Tifani به موضوع درحال تایپ رمان توفش | ملیکا قائمی کاربر انجمن چری بوک پاسخ داده‌است.خانه‌ی عمو محمد بوی چای تازه و خاک باران‌خورده می‌داد. سماور گوشه‌ی اتاق آرام قل‌قل می‌کرد و بخار لطیفش در نور کم‌رنگ چراغ نفتی، موج‌دار...
-
Tifani به موضوع درحال تایپ رمان توفش | ملیکا قائمی کاربر انجمن چری بوک پاسخ داده‌است.باد از میان کوچه‌های باریک پیچید. قطره‌های باران روی برگ‌های خیس به‌آرامی تکان خوردند. هوا آنقدر سرد شده بود که انگار استخوان‌های آدم...
-
Tifani به موضوع درحال تایپ رمان توفش | ملیکا قائمی کاربر انجمن چری بوک پاسخ داده‌است.هوای بیرون هنوز همان سنگینی بارانی را داشت که شب قبل بر زمین کوبیده شده بود. بوی خاک خیس و برگ‌های له‌شده‌ی درختان در فضا معلق بود...
-
Tifani به موضوع درحال تایپ رمان توفش | ملیکا قائمی کاربر انجمن چری بوک پاسخ داده‌است.سکوت. خاتون، برای چند لحظه، چیزی نگفت. فقط نگاهش کرد. احمد چند قدم جلو آمد. حالا، دیگر خیلی نزدیک بود. - بابات آزاد می‌شه، بانوی من...
-
سلام گلم بله میتونی
-
قلمتون مانا
-
Tifani نوشته‌ی نمایه‌ای را در نمایه مژگان چکنه نوشت.سلام گلم خوبی
