1. Neil I

    درحال تایپ مجموعه اشعار غبار حزن | فاطمه کاربر انجمن چری بوک

    بس که اقبال خوش بار سفر بسته‌ بس که جامه‌دان از حزن تو آهسته؛ شده است دل چونان دلبسته ز اقبال بسی اقبال خوش همچو پروانه‌شده دلبسته
  2. Neil I

    درحال تایپ مجموعه اشعار غبار حزن | فاطمه کاربر انجمن چری بوک

    ((اقبال ناخوش)) کاش شود آن قلبِ ناهمایون جماد کاش ریزد دمع از آن پیاله انجماد کوه ز کوه کرده است فغان و شکوائیه آدمی هم ز مستمند کرده سقر را رویداد
  3. Neil I

    درحال تایپ مجموعه اشعار غبار حزن | فاطمه کاربر انجمن چری بوک

    گفتا چشمانم راستای هبود‌‌ و تیرگی‌ست گفتا جهان بر سر من آوره‌ای بیش نیست گفتا چشمانم سو ندارد تو را بنگرد ز غبار گفتم کز این آوارگی وثاقی ساز زِ فعل است
  4. Neil I

    درحال تایپ مجموعه اشعار غبار حزن | فاطمه کاربر انجمن چری بوک

    ((گفتا)) گفتا که در دلم تقاضایی‌ست ماندگار گفتم بگو هرچند بماند در کالبدم یادگار گفتا زِ دود بی‌‌وفاه‌ای خورده‌ام انکسار گفتم انکسار به از بد است و سیه و تار *به: بهتر
  5. نفس.

    تیکه کتاب .| برشی از کتاب.|

    حافظه ی آدم دَر ندارد که آدم ها برای رفت و آمدشان، اجازه بگیرند. در زندگیِ هر کس، چند نفری هستند که برای رد شدن از مرزِ ذهن، ویزا لازم ندارند و خواسته و ناخواسته، همه جا با او هستند. تا پای گور هم. ✍🏻 #فریبا_وفی 📕 #بعد_از_پایان
  6. Nary🌱

    از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای...

    از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای تار» تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند یک نقطه بیش فرق رحیم...
  7. Nary🌱

    یادش بخیر... چقدر دیر فهمیدم که دیگر دیر است... من ماندم و یک صندوقچه خاطرات! این صندوقچه بوی...

    یادش بخیر... چقدر دیر فهمیدم که دیگر دیر است... من ماندم و یک صندوقچه خاطرات! این صندوقچه بوی کهنه‌گیِ تازه‌ای را می‌دهد! بوی کتاب تازه می‌دهد! بوی یاس می‌دهد! بوی خاک نم زده می‌دهد! بوی قهوه شب امتحان را می‌دهد!... چقدر زود گذشت! همه چیز درست مثل شبی طوفانی گذشت... نه؟! برای من جز شرمندگی که...
  8. Nary🌱

    در این هیاهوی شهر، خواهان خلوتی به دور از قضاوت‌های این عالمم... در‌ میان آدم‌ها می‌زیستم ولی از...

    در این هیاهوی شهر، خواهان خلوتی به دور از قضاوت‌های این عالمم... در‌ میان آدم‌ها می‌زیستم ولی از آن‌ها نیستم! آدم‌هایی که درکت نمی‌کنند ولی خوب طردت می‌کنند. بیا از این‌ها فرسخ‌ها دور شویم... بیا اینها را ترک کنیم، ترکِش حرف هایشان هنوز روی قلبم باقی مانده! قلبم را چاک چاک کرده‌اند... این‌ها...
  9. Nary🌱

    اهل حسادت نبودم... میدانی؟ من فقط به او غبطه میخورم! شاید هم خودم را گول میزنم... نمیدانم...

    اهل حسادت نبودم... میدانی؟ من فقط به او غبطه میخورم! شاید هم خودم را گول میزنم... نمیدانم...! میدانی!؟ تاریک و تنهاست ولی باز هم میتوان در آغوشش آرام بگیری. کسی نیست که به او بی اعتماد باشد، هرکس که او را کشف کرده با اطمینان تمام و کمال در مقابلش نه!، بلکه در کنارش نقاب از چهره خود برمیدارد و...
  10. - آبان؛

    گالری شخصی [ گالری شخصی Moonlight ]

    «امّا اگر هیچ چیز، نتواند ما را از مرگ برهاند؛ لااقل عشق، از زندگی نجاتمان خواهد داد.» #پابلو_نرودا
  11. مژگان چکنه

    محو اون نگات شدم هروقت که میدیدم پر برقه اون چشات بگو الان جات خوبه حالت خوبه اوضات رو به راس...

    محو اون نگات شدم هروقت که میدیدم پر برقه اون چشات بگو الان جات خوبه حالت خوبه اوضات رو به راس ولی من... من حالم خوب نیس برامم سخته دوری اخه مگه مجبوری باشی انقدر دور ازم بابا خب مگه کوری براتم سخته دوری #آهنگ_نمایه
  12. - آبان؛

    همگانی زبان عشق

    وَ لا اَری لِکَسری غَیرَک جابِرا (و برای دل‌شکستگی هایم جبران کننده ای جز تو نمی‌بینم... .) #لاادری
  13. - آبان؛

    همگانی زبان عشق

    لا أريدك مثل قطرة ماء لإرواء عطشي أريدك مثل نهر الملح أنه كلما سئمت منك دع عطشي يبدأ مرة أخری (تو را به‌سانِ قطره‌ی آبی نمی‌خواهم که عطَشم را سیراب کنی تو را به‌سان رودی از نمک می‌خواهم که هرگاه از تو سیراب شوم عطَشم دوباره آغاز شود.) #فاروق_جویده
  14. - آبان؛

    همگانی زبان عشق

    أنت أجمل شيء ینبض بقلبي کل ليلة (تو قشنگ‌ترین چیزی هستی که هر شب در قلبم می‌تپد.) #محمود_درویش
  15. - آبان؛

    همگانی زبان عشق

    أراك ‏فأنجو مِن المَوت (‏می‌بینمت ‏و از مرگ نجات پیدا می‌کنم.) ‏‌ #محمود_درويش⁩
  16. - آبان؛

    همگانی زبان عشق

    كَلمَاتك .. تُرسِلُني إلَى هُنَاك حَيثُ لا هُنَاك إلّا أنا .. وكَلِمَاتُكَ .. وعَيْنَاكَ. (حرف‌هایَت میفرستند مَرا به آن جا که نیست جز من... و حرف‌هایَت و چَشمانَت) #محمود_درويش
  17. - آبان؛

    همگانی زبان عشق

    کیف لی أن أعود منک وقد محا قلبی خارطه الرجوع (چطور میتونم از تو برگردم؛ در حالیکه قلبم نقشه ی برگشت را پاک کرده... .) #لاادری
  18. - آبان؛

    همگانی زبان عشق

    كلُّ قصيدةٍ جميلة لها فصيلةُ دمّكِ...! (هر شعرِ زیبایی گروه خونیِ تو را دارد...) #مظفر_النواب
  19. - آبان؛

    همگانی زبان عشق

    إذا ناداک القمر باسمک یوما فلاتندهش... فأنا فی کل لیلة أحدّثه عنك! (اگر زمانی ماه به اسم صِدایَت زد، وحشَت نکن.... من هرشب درباره‌ تو با او صحبت می‌کنم!) #شهرزاد_الخلیج
  20. - آبان؛

    همگانی زبان عشق

    کلشي وإنت وياي يحله حتّه حِزني ... (هر چیز زیبا می‌شود اگر تو به همراه من باشی حتّی اندوهم ...) #لادری ‌
بالا