HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
برایان رونا را نگه داشت زیرلب گفت:
- فشارش افتاده!
لونا ترسید، خیلی ترسید، از این‌که بلایی سر رونا بیاید، به سمتش رفت و صورتش را گرفت و گفت:
- رونا به مسیح من کت رو ندزدیدم، به جون خودم و خودت ندزدیم، فقط خواستم اذیتت کنم!
برایان دوباره تعجب کرد، این دو خواهرش عجیب شده بودند دلیل نابودی یک‌دیگر برایان رو به لونا گفت:
- برو کنار بذارمش رو تخت!
رونا را روی تخت گذاشت و به سمت آشپزخانه رفت و برایش لیوان آبی ریخت و به سمت اتاق رفت، رونا روی تختش دراز کشیده بود و چشمانش بسته بود، لونا روی تخت خودش نشسته بود داشت گریه می‌کرد، نمی‌دانست طرف کدام را بگیرد، لونایی که همیشه با او وقت می‌گذراند یا رونایی که همیشه مراقبش بود با لیوان به سمت رونا رفت و به زور آب را به او خوراند و رو به لونا گفت:
- آروم گریه کن، رونا رو اذیت نکن... .
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
رونا از روی تختش بلند شد و به سمت سرویس بهداشتی رفت، حالت تهوع داشت، حالش خوب نبود در آینه توالت به خود نگاه کرد، باز خون دماغ شد، آنا درمورد خون دماغ شدن رونا گفته بود که « فشار عصبی داری، نذار اوت کنه، هم حالت رو بد می‌کنه هم خون دماغت می‌کنه» .
در آینه چهره یک دختر ضعیف و ناتوانی را می‌دید که با وقاحت دارد به زندگی ادامه می‌دهد، نه می‌تواند پاس پس بکشد و نه می‌توانست ادامه دهد.
به سمت تختش رفت، برایان در اتاق خودش بود و لونا کتاب‌هایش را روی تخت گذاشته بود و با گوشی‌اش مشغول چت کردن بود، روی تختش نشست و آرام زیرلب گفت:
- اون کت رو از کجا آوردی؟
لونا با ابروان هدایت شده به بالا و با غرور به سمت رونا برگشت و گفت:
- تو هنوز یقه من رو ول نکردی؟
 
آخرین ویرایش:

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
رونا به چشمان لونا خیره شد و با صدای نسبتاً بلند گفت:
- تو هیچوقت قسم نمی‌خوری مگه این‌که تحت فشار باشی، دیگه اهمیت نمیدم کت رو دزدی یا نه، دوست پسرت برات گرفته یا نه، از هانا قرض گرفتی یا نه!
لونا رویش را از رونا گرفت و مشغول چت کردن شد، رونا روی تخت دراز کشید و پتو را روی خودش کشید و گفت:
- اون کت رو با پول کی خریدی به اون هم میگی که برات وسایل نقاشی و چیزهایی که لازم داری برات بخره!
لونا همان‌طور که مشغول چت کردن است بی‌خیال گفت:
- تو خودت از همون اول مثل مامان‌ها رفتار کردی، من و برایان هیچ‌وقت نمی‌خواستیم تو با ما مثل مامان‌ها رفتار کنی، اگه بهت یه چیزی می‌گیم تو مسئولی که برامون تهیه‌اش کنی، تو خودت این رو انتخاب کردی، اگه یه چیزی رو انتخاب می‌کنی، داشت وایستا، ما هیچ‌وقت نمی‌خواستیم تحت کنترل تو باشیم ولی تو ما رو تحت کنترل خودت قرار دادی!
مکث کوتاهی کرد، رونا این‌بار گفت:
- من نخواستم مثل مامان‌ها رفتار کنم، شرایط جوری شد که من مثل بزرگ‌ترین عضو خانواده این‌کار رو بکنم، خودت می‌دونی حتی اگه مامان هم زنده بود نمی‌ذاشت تو بری بار و بنوشی، این نوشیدنی‌هایی که می‌خوری فقط تا یه سنی برات لذت بخشه، بعدش برات مثل خوره میفته به تک‌تک اعضای بدنت!
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
لونا بی‌تفاوت پرید وسط حرف رونا و گفت:
- اینش دیگه به تو مربوط نیست!
رونا از این همه جرئت و بی‌تفاوتی لونا نمی‌دانست سر خودش را به کجا بکوبد!
دراز کشید و پتو را روی سرش کشید.
***
بی‌حوصله روی صندلی نشسته بود و به لونا فکر می‌کرد، کاش می‌شد رابطه‌اشان بهتر شود، چرا همچین شد؟
ضربه آرام به کتفش باعث شد برگردد، روکو بود صدای رسایش در گوشش پیچید:
- می‌تونی بری خونه!
رونا که تازه یادش آمده بود که بار است از جایش بلند شد و گفت:
- نه‌نه... .
به سمت میزها رفت و مشغول گرفتن لیست نوشیدنی و جمع کردن میزهای خالی بود!
شاید روکو با خود بگوید که درک می‌کنم ولی او درک نمی‌کرد، او یکی مثل لونا را نداشت که یک دنده باشد و لجباز!
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
لونا هر چند شب یک بار به بار می‌آمد و زود به خانه برمی‌گشت، شاید کمی قضیه از نظر رونا مشکوک باشد ولی نمی‌توانست او را به این متهم کند که لونا هر شب به خانه دوست پسرش می‌رود.
با سینی‌ها به سمت آشپزخانه رفت، چه‌قدر این روزها حال و هوای کار کردن را نداشت، چه‌قدر این روزها حس عجیبی به جانش افتاده بود احساس می‌کرد در حق لونا و برایان خیلی بدی کرده است ولی او تقصیر چندانی نداشت، لونا و برایان او را درک نمی‌کردند، آن‌ها فقط از دور رونا را قضاوت می‌کردند بدون آن‌که از او سوالی بپرسند.
ویکتور به سمت ظرف‌شویی رفت و مشغول شستن شد رونا لیست ترکیب نوشیدنی‌ها را برداشت و مشغول ترکیب نوشیدنی‌ها شد، روکو بعضی وقت‌ها اخلاقش تغییر می‌کرد، بعضی روزها با رونا بگو بخند داشت بعضی روزها حتی با او رو در رو هم نمی‌شد!
آخر شب بود، بار امشب خالی بود زودتر بار را تعطیل کردند، رونا بعد از دستمال کشیدن میزها روی یکی از صندلی‌ها نشست، روزهایی که مشتری نداشتند خسته‌تر می‌شد!
ویکتور با روکو خداحافظی کرد و به سمت رونا رفت و آرام روی شانه‌اش زد و گفت:
- فعلاً!
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
رفت بیرون از بار، روکو مشغول مرتب کردن بطری شراب‌ها بود، صدای رسایش در بار پیچید:
- ودکا بیارم با هم دیگه بنوشیم؟
رونا جوابی نداد، اصلاً نشنید تا جوابی بدهد، روکو سکوت رونا را رضایت معنا کرد و یک بطری ودکا و دو تا گیلاسی برداشت و به سمت میز رونا رفت، رونا از فکر بیرون آمد و به بطری در دست روکو خیره شد؛ به روکو نگاهی کرد و آرام گفت:
- ویتر‌ها حق ندارن خودشون آخر شب نوشیدنی بخورن!
روکو در گلو خندید و گفت:
- مهم نیست، کسی حواسش نیست!
روکو خواست درب بطری را باز کند رونا دستش را روی دست روکو گذاشت و گفت:
- لطفاً روکو؛ نباید من کارم رو از دست بدم!
روکو لبخند آرامی زد و دست رونا را روی میز گذاشت و بازش کرد و همان‌طور که مشغولش بود گفت:
- این‌جا مال داداشمه، یعنی نیست، هست‌ها ولی نیست!
رونا خسته خندید و گفت:
- مهم اینه من تو دردسر میفتم یا نه؟
روکو با قاطعیت تو چشم‌های رونا خیره شد و زمزمه‌وار گفت:
- نه!
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
گیلاسی نیمه پر را به سمت رونا هدایت کرد و گفت:
- من عاشق این طعمم!
رونا گیلاسی را برداشت و گفت:
- امیدوارم طعمش مثل شراب سیبی که لونا بهم پیشنهادش داد و هر شب اون رو کوفت می‌کنه و پول‌های الکی خرج طعم ترشش می‌کنه نباشه!
روکو پرسید:
- چرا این‌قدر به خودت سخت می‌گیری؟
رونا گیلاسی را به سمت لبش برد و کمی از آن را مزه کرد و روی میز گذاشت، طعم بدی نداشت ولی طعم خوبی هم نداشت، طعم عجیبی داشت، رونا بدون نگاه کردن به روکو و خیره به گیلاسی بود که با لبه گیلاسی بازی می‌کرد گفت:
- چون به لونا و برایان سخت می‌گیرم، حق ما سه نفر این نبود، حداقل همه با هم تو یه زندگی و زیر یه سقف نبودیم! کاش پدر و مادرم بودن.
روکو به رونا خیره شد و گفت:
- نه، این‌که نسبت به برایان و لونا احساس مسئولیت داری ربطی به نداشتن و داشتن پدر و مادر نداره، منم نسبت به رومو این احساس مسئولیت رو دارم!
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
رونا پرسید:
- رومو کیه؟
- رومو داداشم صاحب بار که هست و نیست!
روکو موضوع را عوض کرد و گفت:
- ترکیب نوشیدنی‌های جدید رو برات لیست کردم، سعی کن حفظش کنی، این‌جوری برات بهتره!
زیرلب باشه‌ای گفت، روکو گفت:
- درسته که نباید با هم دیگه رقابت کنیم ولی بیا با هم دیگه مسابقه انجام بدیم، هرکی گیلاسی‌های زیادی سر بکشه فردا نمیاد شیفت.
رونا لبخند شیطنتی‌ش را محو کرد، روکو ادامه داد:
- البته تا وقتی که بدونی ظرفیت داری و حالت بد نشه، وگرنه جمع می‌کنم میرم؛ می‌دونم مثل لونا زیاد نرفتی بار و زیاد از این نوشیدنی‌ها نخوردی به خاطر همین ممکنه حالت باهاش بده بشه، هر وقت دیدی نمی‌تونی بهم بگو!
لونا سرش را تکان داد و گیلاسی را با شک سر کشید، روکو در گلو خندید، رونا هم خندید، روکو هم گیلاسی را سر کشید، رونا لبخندی زد که روکو گفت:
- فکر کنم واسه امشب بسه!
رونا چشمانش را ریز کرد و گفت:
- فکر می‌کنی نمی‌تونم باهات رقابت کنم؟
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
روکو سرش را تکان داد و گفت:
- آره؛ برای شروع سخته!
رونا آرام خندید و گفت:
- من نمی‌خوام فردا بیام شیفت!
روکو می‌توانست به او بگوید که فردا به بار نیاید ولی نمی‌خواست قوانین بار را زیر پا بگذارد، رونا هم مثل ویکتور و بقیه یک ویتر بود، ولی رقابت با روکو سخت بود؛ روکو به چشمان قهوه‌فام بامزه رونا خیره شد و گفت:
- فردا باید بیای شیفت!
رونا ابروانش را بالا انداخت و گفت:
- روکو؟!
روکو به او خیره بود و چیزی نگفت، رونا گفت:
- به‌خاطر شیفت نمی‌خوام رقابت کنم ولی خب؛ حس خوبی بهم دست میده وقتی باهات رقابت کنم... .
مکث کرد و ادامه داد:
- اون شب برای این‌که خودم رو به لونا ثابت کنم به زور خوردم، ولی الان... .
مکث کرد که روکو حرفش را ادامه داد:
- ولی الان بهم قول بده که زیاده‌روی نکنی!
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
سرش را تکان داد که روکو خنده‌ش گرفت، برای هردویشان اردوی دیگر ودکا ریخت، روکو رسا خندید که رونا سوالی نگاهش کرد که روکو گفت:
- بذار یه اعترافی بکنم!
رونا از خنده روکو خنده‌ش گرفت روکو با لبخند شیطنتی روی لبانش گفت:
- من تازه اومده بودم بار وقتی لونا رو برای اولین بار دیدم خیلی ترسیدم، شاید اگه اون روز تو جای لونا می‌بودی می‌فهمیدی، ولی تو من رو نشناختی اون روزی که برای اولین بار اومدی بار تعجب کردم، لونا بهم گفته بود که تو به بار نمیایی ولی وقتی اومدی تعجب کردم، من و لونا الان خیلی بهم نزدیک شدیم، اون درمورد تو خیلی چیزها بهم گفته بود، وقتی اومدی بار تعجب کردم، گفتم اگه من رو بشناسه چه اتفاقی می‌افته، ولی اون شب من خودم رو ضایع نکردم و تو من رو نشناختی!
رونا خندید و گفت:
- چرا باید بشناسم!؟
روکو بدون نگاه کردن به به رونا گفت:
- چرا باید بشناسی؟ چون اونی که اون روز وارد عطر فروشی شد و تو خودت رو زدی به میز و عطرها شکستن من بودم!
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 44) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 3, Members: 0, Guests: 3)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

بالا