- Aug 4, 2023
- 624
برایان رونا را نگه داشت زیرلب گفت:
- فشارش افتاده!
لونا ترسید، خیلی ترسید، از اینکه بلایی سر رونا بیاید، به سمتش رفت و صورتش را گرفت و گفت:
- رونا به مسیح من کت رو ندزدیدم، به جون خودم و خودت ندزدیم، فقط خواستم اذیتت کنم!
برایان دوباره تعجب کرد، این دو خواهرش عجیب شده بودند دلیل نابودی یکدیگر برایان رو به لونا گفت:
- برو کنار بذارمش رو تخت!
رونا را روی تخت گذاشت و به سمت آشپزخانه رفت و برایش لیوان آبی ریخت و به سمت اتاق رفت، رونا روی تختش دراز کشیده بود و چشمانش بسته بود، لونا روی تخت خودش نشسته بود داشت گریه میکرد، نمیدانست طرف کدام را بگیرد، لونایی که همیشه با او وقت میگذراند یا رونایی که همیشه مراقبش بود با لیوان به سمت رونا رفت و به زور آب را به او خوراند و رو به لونا گفت:
- آروم گریه کن، رونا رو اذیت نکن... .
- فشارش افتاده!
لونا ترسید، خیلی ترسید، از اینکه بلایی سر رونا بیاید، به سمتش رفت و صورتش را گرفت و گفت:
- رونا به مسیح من کت رو ندزدیدم، به جون خودم و خودت ندزدیم، فقط خواستم اذیتت کنم!
برایان دوباره تعجب کرد، این دو خواهرش عجیب شده بودند دلیل نابودی یکدیگر برایان رو به لونا گفت:
- برو کنار بذارمش رو تخت!
رونا را روی تخت گذاشت و به سمت آشپزخانه رفت و برایش لیوان آبی ریخت و به سمت اتاق رفت، رونا روی تختش دراز کشیده بود و چشمانش بسته بود، لونا روی تخت خودش نشسته بود داشت گریه میکرد، نمیدانست طرف کدام را بگیرد، لونایی که همیشه با او وقت میگذراند یا رونایی که همیشه مراقبش بود با لیوان به سمت رونا رفت و به زور آب را به او خوراند و رو به لونا گفت:
- آروم گریه کن، رونا رو اذیت نکن... .