- Dec 8, 2023
- 371
دهانم را باز میکنم تا معترضانه چیزی بگویم اما با طنین انداختن غرش کامیون نظامی، سپس تیراندازی و جیغهای حشرهمانند از این کار منصرف و به تقلید از الکسیا پشت نفربر زردرنگی که کلمه ارتش روی بدنه بزرگ آن حک شده است پناه میگیرم.
با صدایی آمیخته به نگرانی میگویم:
- چه خبر شده؟
الکسیا محتاطانه سرش را بالا میبرد و از پشت بدنه نفربر به اطرافش نگاهی میاندازد.
وقتی به تقلید از او این کار را انجام میدهم صدای انفجار بزرگی در گوشهایم طنینانداز میشود، سپس کامیون بزرگ مشکیرنگی را میبینم که سپر جلوی آن با سرعتی زیاد محکم به داخل بدنه مغازه بستنیفروشی که چند متر از ما فاصله دارد برخود میکند و سر جایش متوقف میشود.
پس از مدتی کوتاه نزدیک به آن حشرات غولپیکر و بزرگی پدیدار میشوند و برخی از آنها در حالی که به مانند انسان روی پاهایشان ایستادهاند و مسلسل بزرگی به دست دارند آرامآرام به درب عقب کامیون نظامی نزدیک میشوند.
ناباورانه و در حالی که نگاهم روی آنها قفل شده است خطاب به الکسیا میگویم:
- تو هم میبینی؟ انگار بعضیهاشون رفتار انسانی دارن!
الکسیا با صدای تردیدآمیزی میگوید:
- آره اما فکر نکنم رفتارشون به انسان عاقل و معمولی شبیه باشه، باید... .
ناگهان صدای انفجار گلوله، سپس داد و فریاد و جیغهای حشرهمانند حرفش را قطع و توجه هر دویمان را به خود جلب میکند.
یکی از حشرات با سرعت زمین میافتد و در حالی که با کف دستهای دراز و چنکالمانندش بخشی از صورتش را گرفته است بریدهبریده میگوید:
- انسانِ لعن...تی... شلیک... ک... رد... به من... .
حشرهای دیگر مسلسلش را با سرعت به طرف بدنه کامیون نشانه میگیرد و بدون اتلاف وقت به سمت آن شلیک میکند اما به محض تمام شدن گلولههایش او نیز با ضرب گلوله نقش زمین میشود.
حشراتی که توانایی سخن گفتن ندارند کنترل خود را از دست میدهند، وحشیانه با دهانهای چنگکشکلشان به کامیون حملهور میشوند و بیتوجه به زخم گلوله سعی میکنند تا وارد آن شوند تا کسی که از داخل کامیون مشغول تیراندازی هست را تکهپاره کنند.
با صدایی آمیخته به نگرانی میگویم:
- چه خبر شده؟
الکسیا محتاطانه سرش را بالا میبرد و از پشت بدنه نفربر به اطرافش نگاهی میاندازد.
وقتی به تقلید از او این کار را انجام میدهم صدای انفجار بزرگی در گوشهایم طنینانداز میشود، سپس کامیون بزرگ مشکیرنگی را میبینم که سپر جلوی آن با سرعتی زیاد محکم به داخل بدنه مغازه بستنیفروشی که چند متر از ما فاصله دارد برخود میکند و سر جایش متوقف میشود.
پس از مدتی کوتاه نزدیک به آن حشرات غولپیکر و بزرگی پدیدار میشوند و برخی از آنها در حالی که به مانند انسان روی پاهایشان ایستادهاند و مسلسل بزرگی به دست دارند آرامآرام به درب عقب کامیون نظامی نزدیک میشوند.
ناباورانه و در حالی که نگاهم روی آنها قفل شده است خطاب به الکسیا میگویم:
- تو هم میبینی؟ انگار بعضیهاشون رفتار انسانی دارن!
الکسیا با صدای تردیدآمیزی میگوید:
- آره اما فکر نکنم رفتارشون به انسان عاقل و معمولی شبیه باشه، باید... .
ناگهان صدای انفجار گلوله، سپس داد و فریاد و جیغهای حشرهمانند حرفش را قطع و توجه هر دویمان را به خود جلب میکند.
یکی از حشرات با سرعت زمین میافتد و در حالی که با کف دستهای دراز و چنکالمانندش بخشی از صورتش را گرفته است بریدهبریده میگوید:
- انسانِ لعن...تی... شلیک... ک... رد... به من... .
حشرهای دیگر مسلسلش را با سرعت به طرف بدنه کامیون نشانه میگیرد و بدون اتلاف وقت به سمت آن شلیک میکند اما به محض تمام شدن گلولههایش او نیز با ضرب گلوله نقش زمین میشود.
حشراتی که توانایی سخن گفتن ندارند کنترل خود را از دست میدهند، وحشیانه با دهانهای چنگکشکلشان به کامیون حملهور میشوند و بیتوجه به زخم گلوله سعی میکنند تا وارد آن شوند تا کسی که از داخل کامیون مشغول تیراندازی هست را تکهپاره کنند.