گاهي به نگاهي دلِ ما شاد نكردي
حيف از تو كه ويرانه آباد نكردي
صد بار ز گلزار خزان آمد و گل رفت
وين مرغ اسير از قفس آزاد نكردي
اي خسروِ شيريندهنان اين نه وفا بود
يك رهگذري جانب فرهاد نكردي
بسيار مبال اي شجر واديِ ايمن!
يك جلوه چو آن حسنِ خداداد نكردي
بايد ز تو آموخت حزين رشك محبّت
لبريزِ فغان بودي و فرياد نكردي